این بار از حکایتی واقعی سخن می گوییم که سال های نه چندان دور در خوزستان اتفاق افتاده است. با خواندن این واقعه باید به اوضاع و احوال این روزهای کارون گریست؛ رودخانه ای که دیروز انواع ماهی ها را در خود پرورش می داد و امروز از فاضلاب اشباع شده است! این داستان در کتاب «یادی از شوشتر» نوشته زنده یاد محمدباقر نیرومند آمده که خواندنش خالی از لطف نیست.
در این کتاب آمده است: «در اوقاتی که شوشتر و اهواز از راه رود کارون با کشتی بخار رفت و آمد می کردند در سفری با کشتی در بین راه در جایی توقف کردیم که بیشه ای در آن حوالی بود.لحظه ای گذشت و صدای غرش شیری به گوش رسید که به سمت رودخانه می آمد مسافران بر عرشه کشتی برای تماشای شیر جمع شدند طولی نکشید که شیر پیدا شد و برای نوشیدن آب به کنار رودخانه رفت همین که پوزه خود را در آب کرد ، کوسه ای از میان آب هر دو لب شیر را گرفت. شیر از درد به هوا برجست و با دهان خون آلود غرش کنان به طرف بیشه گریخت ، ولی پس از قدری دویدن و غریدن دوباره از همان راه برگشت و در همان جا که زخم خورده بود ، بر روی چنگ نشست.
یک دست را بالا آورد و پوزه خود را روی آب نهاد و چون کوسه معمولا پس از شکار چند بار جولان و حمله می کند با احساس نزدیک شدن پوزه شیر به آب به طرف وی آمد. در این حال شیر با یک حرکت سریع ، کوسه را با چنگال قوی خود ربود و به بیرون پرتاب کرد و بر بالای او رفت و با چنگال او را از هم درید و راه خود را گرفت و رفت. همین که نزد لاشه کوسه رفتیم، در شکم پاره شده اش حلقه ای نقره ای که معمولا در آن زمان به مچ پا می کردند و آن را میل پا می گفتند ، یافتیم که معلوم بود پای کسی را خورده و میل پا در شکمش مانده است.
حال خود قضاوت کنید که کارون چه بود و در اثر سهل انگاری های مسئولین چه شد.
نظرات شما عزیزان: